۱. توی کل عمرم، در مجموع، اینقدر دروغ نگفته بودم که امروز گفتم. چه بد کرداری ای چرخ.
۲. اینجا رسماً یه روز درس نخونی، دوهفته ول معطلی! برای همین، چون تجربه نمودم و دیدم که با یک روز درس نخوندن، رسماً توی چهارجلسه شیمی و فیزیک، نقش سیبزمینی رو داشتم، فلذا اومدم افسار زمان رو بکشم. و اینگونه شد که من دوونیم هفتهست که شیشهساعتم ترک داره و هیچ دفتر مناسبی برای جزوهنویسی ندارم. و هیچ وقت آزادی هم ندارم که انجامشون بدم. چقدر جذاب :|
۳. لابی دانشکده ما، بیسلیقهترین و مسخرهترین لابی دانشگاهه!! چهارتا صندلی بذارید اون وسط خب. کجا باید منتظر بمونیم دقیقا؟! اینقدر هم ارجاعمون ندید به سالمط (اینو خودم دیروز یاد گرفتم. یعنی: سالن مطالعه).
۴. از جذابیتهای کلاس اینه که زمانهای تنفس رو میام پستهاتون رو میخونم. یعنی وسط کلاس، معمولا ردیف اول، چشم در چشم استاد، میام و پستهاتون رو میخونم و حتی در مواردی کامنت مینویسم و کامنت جواب میدم. این تنگنا نیست. تنگنا، بعدش شروع میشه: وسط خوندن و یا نوشتن، باید برگردی به تختهسبز. چون اگه برنگردی، حداقل تا سیدقیقه آینده رو نخواهی فهمید، تا مبحث عوض بشه :| مخصوصاً ریاضی! وقتی رفت، دیگه رفته!
+ دونیا یالان دونیادی. دو روز بود میخواستم «خوب» بشم! امروز قشنگ قد دوهفته عقب افتادم.
درباره این سایت