خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمیشه که این همه اشتباه رو فقط توی بیستویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمیشه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست.
+ وسط کنکور، یهبار نشستم از دوران طفولیت تا لحظهم رو چک کردم و دیدم همهش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم میبینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همهچی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی آزمون شهر، شروع بشه. ولی خب، چون مشخصاً این اتفاق نمیافته؛ پس میام و دوباره همهچی رو میذارم کنار و دوباره شروع میکنم. هرچند جبران نمیپذیره. میدونم. جبران نمیپذیره. خودکرده رو هم تدبیر نیست. آب ریخته هم برنمیگرده. ولی چاره چیه. بیخیال همهشون شدم. بیخیال تکتک اون لحظات. بیخیال اون لکنت. بیخیال کمآوردن لغت. بیخیال سکته ناقص. بیخیال اضطراب مدام. بیخیال دنیای خرابشده. بیخیال اون روزا و شبا. ولشون میکنم. چاره چیه. مهم اینه که من هنوز هستم. هنوز زندهم. و از این زنده بودن گریزی نیست. پس باید زندگی رو انتخاب کنم. من از زنده بودن متنفرم. و اگه نتونم زندگی کنم، نمیخوام که زنده باشم. همین.
درباره این سایت